پرچنان



قله وَرَوشت۴۰۲۰ متر
ده سال قبل بود که گروه عزم صعود به قله را کرد، رفتم که کوله ببندم، بابا گفت من و داداشت میریم، تو با مامان بمان.
از آن تاریخ ده سال گذشت، تا که این تعطیلات با گروه دوست قوی اراده ام، حسین علوی،قله را صعود کردم.
منطقه وروشت، حفاظت شده است و از آدمیان زخم کمتری خورده است. منطقه بینهایت سبز و هزار رنگ بود، گلی به گلی دیگر، رخ افشانی میکرد.
و پروانه ها همچنان از تهران تا قله، با ما همراه بودند.
دشت و دامن کوه، هزار نقش بود، حدس قوی میزنم، طراحان فرش، الگوی ذهنیشان را از دشت و دمنی این چنین در فصلی این‌گونه الگو برداری کرده اند. طراحان فرش ماهی،   ارادت بیشتری به گل‌های ریز دارند و طراحان نقشه، ارادتمند گل درشت ها هستند‌.
منطقه پر از گل گاو زبان بود و بعضی از اهالی مشغول چیدن بودند.
همنوردان ما هم گاهی تُکی به ماجرا میزدند.
من با سبزی کنی کوهنوردان، به نیت، خانه و فک و فامیل، همراه و همدل نیستم ، اما در دامن طبیعت، تلاش میکنم، مزه حضور را بچشم، تخم مرغ تازه را با سیرک و تره کوهی تازه کنده شده پخت کنی و مزه لحظه حضور را بچشی.
در همین حال و هوا بودم که بیتی از سعدی به سراغم آمد:
 تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا» کنان بستانیم

تنگ چشم و تماشا، به گونه ای متفاوت برایم باز تعریف شد.
 تنگ چشم یعنی افق دید، آرمان و هدف و ایده ای محدود، و 
تماشا کنان، یعنی افق دیدی بی نهایت، تمام ناشدنی، حیرانی ، در واقع اید آلیست شدن و در حیرت، سرگشته شدن.
سعدی دو تعریف برای انسان ارائه کرده است. وقتی هدفی مشخص داشته باشی، به دنبال آنی و عارفان گفته اند:
هر چه در طلب آنی، آنی.
مثلا اگر تو هدفت را یافتن قارچ یا والک یا سبزی های کوهی تعریف کنی، همه وجودت تحت تاثیر این هدف قرار خواهد گرفت،پس آنگاه شاید از لذت شمردن گلبرگ های یک گل ناخنی آبی نازک تن محروم بمانی، از این که گلی با پنچ گلبرگ بیابی، شاید غرق در شعف نشوی. از پرواز بذرهای قاصدک، دلت، خیالت، روانت با او پرواز نکند. از نوشیدن شهد گلی توسط پروانه ای، حیران نشوی، از دیدن چشمه ای، بغض آلود نشوی.
 اما نگاه تماشا، همه اینها را دارد، تو آمده ای حیران شوی، از قفس تنگ عادت، زندان خوردن و آسایشگاه اهداف مشخص درآیی و به آسمان آبی حیرت، رهایی از خوردن، و سرگشتگی بی هدفی و نامشخص ورود کنی.
 تماشا کلمه ای عجیب در زبان عربی است.
تماشا یعنی در حضور دیگری و در حال راه رفتن و نظاره کردن منظره ها را گویند.
تماشا، فُرادا نشدنی است. 
بیخود نبود که شاعر، به آن سوگند خورد
 به تماشا سوگند.

ساعتها در ترافیک و در ماشینی تنگ گوله شدن،  به هیچ هدفی نمی‌ارزد، جز تماشا، هر چه از تماشا، عدول کنی، همانی، آنی، محدود و کیست که در انتخاب  بین نامحدود به محدود، دومی را برگزیند؟


 روی قله ای بودم که ده سال پیش پدر، در آن حضور پیدا کرده بود و اینک نیست. پروانه ها از این سمت قله سمت دیگر کوه پرواز کنان بودند. کاش پر در می آوردم و با آنها به سمت دیگر کوه پر میکشیدم.
فرصت تماشا محدودست، محدود تر از آنچه فکر کنیم.
باشد که لحظه لحظه عمر تماشایی باشیم و شویم.
آری هر چیز که در جستجو آنی، آنی
 و من تماشایم.


سوره تماشا


به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب
درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که ف زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت
ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هر که در حافظه چوب ببنید باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهدماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش
آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم راباز کنید آیتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که بهم می گفتند
سحر میداند سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان رابستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم

سهراب سپهری

@parrchenan


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی kds2014 شرکت حسابداری حرفه ای axbazar405 novinarcsazeh هنر heyvafamily برگزیده های وب دانلود(آچار) آموزش هنری